امیرالمومنین

پیامبران و عاشورا (ابراهیم)

Ali Salimi
امیرالمومنین

پیامبران و عاشورا (ابراهیم)

نمرود بن کنعان، در شهر بابل فرمانروايي و سلطنت مي‏کرد و چون دامنه‏ي تسلط و نفوذش توسعه يافت، مردم را به پرستش خويش دعوت کرد و مردم هم که در برابر بتهاي سنگي و چوبي سجده مي‏کردند، به آساني طوق بندگي او را به گردن نهادند و تن به خدايي او دادند.
مدتها گذشت و مردم در چنين گمراهي و ضلالت بزرگي به سر مي‏بردند و يکباره خداي بزرگ را فراموش کرده بودند تا آن که خداوند اراده فرمود از ميان آن قوم، رهبري عالي مقام برانگيزد و به ارشاد او، مردم را راهنمايي فرمايد.
يکي از ستاره شناسان که در دربار نمرود مقامي شامخ داشت، روزي به عرض رسانيد که نجوم دلالت مي‏کنند که به زودي شخصي قيام مي‏کند و بساط بت پرستي را واژگون مي‏سازد و مردم را به دين جديدي دعوت مي‏کند، نمرود پرسيد: از چه سرزميني قيام مي‏کند؟ گفت: از همين سرزمين ولي تاکنون، نطفه‏ي او منعقد نشده و پا به رحم مادر نگذاشته.
نمرود براي پيشگيري از اين موضوع، دستور اکيد صادر کرد که بين زنان و مردان جدايي بيندازند، تا نطفه‏ي او بسته نشود و چنين شخصي پا به عرصه‏ي وجود نگذارد، نمرود نادان گمان مي‏کرد با اين اقدام عاجزانه مي‏تواند در برابر اراده‏ي ازلي و خواست خداوندي سدي ايجاد کند و مانع اجراي قضاي الهي شود.
در همان محيط پر خفقان نطفه‏ي ابراهيم بسته شد و مادرش به او حامله گرديد ولي آثار حمل در او آشکار نگشت، مدت حمل به سر رسيد و مادرش براي وضع حمل، سر به بيابان نهاد و از ترس مأمورين نمرود به غار کوهي پناهنده شد و ابراهيم در همان غار چشم به جهان گشود، مادرش دريچه‏ي غار را با سنگ محکم کرد و به شهر بازگشت، خداوند عالم از انگشت ابراهيم چشمه‏هاي شير جاري ساخت و مواد غذايي لازم را به او رسانيد تا ابراهيم کم کم بزرگ شد و چون به سيزده سالگي رسيد محرمانه، با مادرش به شهر آمد.
آزر، عموي ابراهيم يکي از بت تراشهاي معروف بابل بود و پسرانش بت فروش بودند، آزر وقتي ابراهيم را ديد او را با فرزندان خود به فروش بت فرستاد، ابراهيم ريسمان به گردن بتها مي‏بست و روي زمين مي‏کشيد و در خاک و گل و لاي آلوده مي‏نمود و فرياد مي‏زد: مردم بياييد و بت‏هايي را که نه جان دارند و نه فهم و ادراک و قادر بر هيچگونه نفع و ضرري نيستند از من خريداري کنيد. طرز رفتار ابراهيم نسبت به بت‏ها بنظر بت پرستان اهانت آميز مي‏آمد و کار به جايي رسيد که آزر ابراهيم را نصيحت کرد و چون بي‏اثر بود، او را به زندان انداخت.
ابراهيم را خداوند متعال براي راهنمايي مردم گمراه و بت پرست بوجود آورد و او را به مقام شامخ پيامبري و نبوت مفتخر فرمود، ابراهيم دلي مملو از ايمان به خدا داشت و ذره‏اي شک و ترديد در مورد قدرت پروردگار در قلبش راه نداشت ولي براي اينکه حقايق اشياء بر او روشن شود و بصيرتش افزون گردد، از خدا درخواست کرد که به او بنماياند چگونه مردگان را زنده مي‏کند، خطاب آمد که مگر تو ايمان به بعثت نياورده‏اي؟ ابراهيم گفت: چرا، ايمان آورده‏ام ولي مايل هستم ببينم تا اطمينان و يقينم کامل گردد، چون ابراهيم حقيقتا غرضش اطمينان خاطر بود، خداوند به او وحي فرستاد که چهار پرنده بگير و پس از کشتن آنها همه را در هم بکوب و سپس آن را به چند قسمت تقسيم کن و هر قسمتي را بر سر کوهي بگذار و يک يک آنها را بخوان، تا به اذن خدا زنده شوند و نزد تو آيند.
ابراهيم فرمان خدا را به کار بست و پس از کشتن و کوبيدن و تقسيم کردن گوشتهاي درهم آميخته‏ي پرندگان، آنها را صدا زد، از هر جا جزيي جمع آمد و به هم متصل گرديد و جان در آن دميده شد و پرندگان ديگر بار زنده شدند.
ابراهيم مأموريت الهي و آسماني خود را شروع کرد و در آغاز کار، عمويش آزر را به سوي خدا و پرستش پروردگار يگانه دعوت نمود، دلائل و براهين توحيد را با منتهاي ادب به آزر گوشزد کرد، آزر با تندي و خشونت به او پاسخ داد و او را از نزد خود راند، ابراهيم که در ابتداي کار با شکست مواجه شده بود، با دلي افسرده از نزد آزر خارج شد ولي روش آزر او را سست نکرده بلکه تصميم او را، دائر بر راهنمايي و هدايت قوم محکم‏تر ساخته بود، ابراهيم نزد قوم آمد و براي اينکه به آنان بفهماند بت پرستي راه خطا و گمراهي است نخست از آنها پرسيد: شما چه چيز را پرستش مي‏کنيد؟ قوم گفتند: معبود ما بتها هستند که به پرستش آنها قيام مي‏نمائيم و حوائج خود را از آنها مي‏خواهيم و در هنگام بروز حوادث ناگوار به آنها پناهنده مي‏شويم.
ابراهيم پرسيد: آيا بتها سخنان شما را مي‏شنوند و نفع و ضرري از آنها ساخته است؟ گفتند: نه، بلکه چون پدران ما بتها را مي‏پرستيدند ما هم به پيروي از روش آنها بت مي‏پرستيم. ابراهيم گفت: هم شما و هم پدران شما در گمراهي آشکار بوده‏ايد و اين بتهاي سنگي و چوبي که مالک سود و زيان خود نيستند شايستگي پرستش را ندارند، پرستش مخصوص پروردگار يگانه‏اي است که خالق آسمانها و زمين و مدبر امور آنها است.
سپس ابراهيم در مقام بيان قدرت خداوند برآمد و گفت پروردگار بزرگ آن کس است که مرا آفريده است، پس او مرا هدايت مي‏کند و او است که مرا آب و غذا مي‏دهند و چون بيمار شوم مرا شفا مي‏بخشد و او است که مرا مي‏ميراند و سپس زنده مي‏گرداند و او است که من اميدوارم در روز قيامت مرا بيامرزد.
ابراهيم، با اين بيانات، مردم را به پرستش خداوند دعوت کرد، ولي قوم در برابر دلايل ابراهيم، يک مشت حرفهاي بيهوده و پوچ تحويل دادند و حاضر نشدند از بت پرستي دست بردارند، از اين رو، ابراهيم درصدد برآمد بت‏ها را بشکند و عملا به مردم نادان بفهماند که اين بت‏هاي بي‏جان و ناتوان، لايق پرستش نيستند.
نمروديان عيدي داشتند که همه ساله در آن روز مراسم مخصوصي را اجرا مي‏کردند و آن روز را در خارج شهر به سر مي‏بردند، چون ايام عيد فرا رسيد عموم مردم از شهر خارج شدند. ابراهيم به عنوان کسالت از رفتن، خودداري کرد و در شهر ماند.
شهر از ساکنين خالي شد و همه‏ي مردم از پير و جوان به خارج شهر رفتند، ابراهيم چون شهر را خالي و بتکده را بدون نگهبان يافت قدم در بتکده گذاشت و در آن سالن مجلل که به انواع زينت‏ها آراسته شده و بت‏ها برحسب رتبه و مقام در جايگاه خود قرار داشتند، به تماشا پرداخت سپس با تمسخر و تحقير به آنها نگريست، سپس به شکستن آنها پرداخت و تنها بتي که از تبر ابراهيم در امان ماند، بت بزرگ بود و آن هم به اين منظور سالم ماند که پايه‏ي استدلالهاي آينده و موجب تبرئه و نجات او باشد.
قوم پس از انجام مراسم عيد، به شهر بازگشتند و چون وضع درهم ريخته‏ي معبد و بتهاي شکسته را ديدند بي‏اندازه ناراحت و خشمناک شدند و از اهانتي که نسبت به بتها انجام گرفته بود سخت عصباني گشتند و درصدد بدست آوردن مجرم برآمدند و با هم مي‏گفتند: چه کسي اين عمل را با خدايان ما کرده است؟! همانا او از ستمکاران است.
بالأخره فهميدند که اين کار ابراهيم است. ابراهيم شناخته شد و در محلي که بت پرستان جمع آمده بودند براي محاکمه و انتقام احضار گرديد، از ابراهيم پرسيدند آيا تو اين کار را نسبت به خدايان ما انجام داده‏اي؟! ابراهيم با بياني محکم گفت: بلکه بت بزرگ اين کار بر سر بتها آورده، از خودشان بپرسيد. نمروديان در برابر اين منطق، جز اينکه به عجز و ناتواني بتها اعتراف کنند چاره‏اي نداشتند، ابراهيم هم جز اين انتظاري نداشت لذا وقتي که قوم گفتند: بت‏ها نمي‏توانند حرف بزنند و جوابي بگويند، ابراهيم بالافاصله با يک جمله اساس بت پرستي را درهم ريخت و آنها را سرزنش و ملامت کرد و گفت: اف بر شما و بر آن چه مي‏پرستيد.
نمروديان براي انتقام گرفتن از ابراهيم و ياري خدايان خود، تصميم به سوزانيدن ابراهيم گرفتند و چون جرم ابراهيم به عقيده‏ي آنان جنبه‏ي عمومي داشت، بايد عموم طبقات در اين راه تشريک مساعي کنند و از اين ثواب بهره‏مند گردند، از اين رو همه‏ي مردم درصدد گرد آوردن هيزم برآمدند و چند روزي نگذشت که کوهي از هيزم فراهم آمد، آتش افروختند و شعله‏ي آن به آسمان بالا رفت، آن قدر هيزم زياد بود که آتشي عظيم و خطرناک در بيابان ايجاد شد و حرارت آتش به حدي رسيد که هيچ کس را ياراي نزديک شدن به آن نبود.
ابراهيم را بوسيله‏ي منجنيق ميان آتش پرتاب کردند و به اين وسيله آتش دل خود را فرو نشانيدند. ابراهيم در ميان شعله‏هاي آتش از ديدگان مردم ناپديد شد و غريو شادي از مردم برخاست.
هنگامي که ابراهيم ميان آتش پرتاب مي‏شد جبرئيل خود را به او رسانيد و گفت: اي ابراهيم آيا حاجتي داري؟ گفت: به تو حاجتي ندارم ولي به خداوند چرا. سپس از خدا درخواست کرد که مرا از آتش نجات بده. آتش به فرمان خداوند بر ابراهيم سرد و سلامت گرديد و خطر آتش و حرارت از او برداشته شد.
نمروديان که اين صحنه را مشاهده مي‏کردند با اعجاب و تحسين بر اين منظره خيره شدند. مردم که اين آيت بزرگ الهي را ديدند، به حقانيت دعوت ابراهيم پي بردند و بر آنها ثابت شد که راه راست، همان است که ابراهيم به آن دعوت مي‏کند. اما عناد و دشمني و همچنين حب جاه و مال مانع شد که به ابراهيم ايمان آورند، بدين جهت اکثر مردم در بت پرستي ماندند و فقط چند نفر انگشت شمار به آن حضرت گرويدند.
هنگامي که حضرت ابراهيم عليه‏السلام سوار بر اسب از سرزمين کربلا عبور مي‏نمود، اسبش به زمين خورد و ابراهيم عليه‏السلام از اسب افتاد، سرش شکست و خون او جاري شد، آن گاه عرض کرد:پروردگارا چه خطايي از من صادر شد؟ در آن وقت اسبش به سخن درآمد و گفت: يا خليل الله از تو بسيار خجالت مي‏کشم، بدان که در اين زمين فرزند خاتم انبياء (امام حسين عليه‏السلام) کشته مي‏شود، از اين رو خون تو جاري گشت تا موافق خون آن جناب شود.


موضوعات مرتبط: امام حسین و عاشوراپیامبران و عاشورا
برچسب‌ها: عاشوراپیامبران و عاشوراحضرت ابراهیمکربلاامام حسینمحرم 94مطالب جدید برای محرمیا حسینشیعهimam hosseinshia

تاريخ : شنبه 2 آبان 1394 | 1:21 بعد از ظهر | نویسنده : Ali Salimi |

پیامبران و عاشورا (آدم)

خداوند متعال، زمين را از دو روز آفريد و کوههاي سنگين را بر روي آن، قرار داد و وسايل زندگي و نيازمنديهاي ساکنين آن را، در دو روز به وجود آورد، سپس آسمان و پس از آن عرش را آفريد و خورشيد و ماه را ايجاد کرد، آن گاه فرشتگان را بوجود آورد که او را تسبيح و تقديس مي‏کنند و با اخلاص به عبادت او قيام دارند.
سپس اراده‏ي خداوند تعلق گرفت و حکمتش اقتضا کرد که آدم و فرزندان او را بيافريند تا در زمين ساکن شوند و آن را آباد کنند، پس فرشتگان را آگاه ساخت که به زودي مخلوق ديگري را ايجاد مي‏کند که در زمين تلاش کنند و در پست و بلند آن بگردند و نسل ايشان در نواحي مختلف آن پراکنده شوند، از روئيدنيهاي زمين بخورند و گنجينه‏ها و معادن آن را استخراج کنند و برخي، جانشين برخي دگر باشند.
فرشتگان مخلوقاتي هستند که خداوند، آنان را براي پرستش خود برگزيد و نعمت خود را بر آنها تمام گردانيد و ايشان را به طاعت خود راهنمائي فرمود.
بر فرشتگان گران آمد که خداوند، مخلوقي جز آنان را بيافريند و بيمناک شدند که اين آفرينش در اثر تقصيري است که از آنها سر زده، و يا براي مخالفتي است که از بعضي ايشان بوجود آمده، بدين جهت براي تبرئه خود گفتند: خداوندا! با اينکه ما پيوسته به تسبيح و تقديست کمر بسته‏ايم، چرا مخلوقي غير از ما ايجاد مي‏کني؟! در صورتي که آنها بر سر منافعي که در زمين است، اختلاف خواهند کرد و در روي زمين فساد بر پا خواهند نمود.
اين سخن را فرشتگان بدان جهت گفتند تا پاسخي از پروردگار بشنوند که شبهه‏ي ايشان زائل شود و وسوسه‏ها از سينه‏هاشان بيرون رود، و ديگر آنکه اميد داشتند که خداوند متعال آنها را در زمين جانشين قرار دهد، زيرا آنها به رعايت نعمت خداوند، سابق‏تر و به شناختن حق او شايسته‏تر بودند، و اين سؤال از جهت انکار بر کار خدا و شک در حکمت او، و همچنين از جهت عيب گويي آدم و فرزندان او نبود، زيرا فرشتگان اولياء مقربين و بندگان گرامي خداوند هستند که در سخن بر او پيشي نمي‏گيرند و به دستور او کار مي‏کنند.
خداوند جوابي به آنها فرموده که دلهاشان آرام و خيالشان راحت شد، فرمود: من مي‏دانم آنچه را شما نمي‏دانيد و در جانشين نمودن آدم، حکمتي مي‏بينم که شما از درک آن عاجزيد بزودي آن چه را اراده کرده‏ام مي‏آفرينم و جانشين قرار مي‏دهم، آن گاه آن چه را از شما پنهان و مستور بود، خواهيد ديد، هنگامي که او را آفريديم و از روح خود در او دميدم او را سجده کنيد.
خداوند بدن آدم را از گل مخصوصي خلق کرد و از روح خود در آن دميد، نسيم حيات در پيکر او وزيد و بشري کامل و بي‏عيب کرديد پس از آن، خداوند به فرشتگان دستور داد که آدم را سجده کنند، آنان با فروتني فرمان خدا را پذيرفتند و آدم را تعظيم نمودند و در برابر او چهره به خاک نهادنند ولي شيطان با دستور حق مخالفت کرد و از سجده خودداري نمود.
خداوند، سبب سجده نکردن و تخلف او را پرسيد و فرمود: چه چيز مانع شد که آدم را سجده نکردي؟ خود را بزرگ شمردي يا از جمله‏ي سرکشان بودي؟!
شيطان گمان کرد عنصر او از عنصر آدم بهتر و جوهرش پاکتر است و گمان کرد که هيچ کس به مقام ارجمند و منزلت رفيع او نمي‏رسد و گفت: من از آدم بهترم، مرا از آتش آفريدي و او را از گل.
آشکارا به معصيت اقدام کرد و از مخالفت و تکبر خود پرده برداشت و از فرمان پروردگار سرپيچي نمود، آدمي را که خدا با دست قدرت خود آفريده بود، سجده نکرد و از کافرين گرديد.
خداوند او را به گناهش مجازات کرد و به او فرمود: از آسمان بيرون برو، زيرا تو از رحمت ما رانده شده‏اي و لعنت شامل حال تو است تا روز قيامت، شيطان از پروردگار درخواست کرد که او را تا روز قيامت مهلت دهد و زنده بدارد، خداوند درخواست او را پذيرفت و به او فرمود: تا روز معين از مهلت داده شدگاني.
هنگامي که خواهش او قبول و درخواستش پذيرفته شد از احسان خدا تشکر نکرد، بلکه نعمت حق را با کفران پاداش داد و گفت: براي اين که مرا گمراه ساختي بر سر راه بندگانت مي‏نشينم، و براي گمراه ساختن آنها در کمين هستم و کوشش مي‏نمايم، سپس از پيش رو و از پشت سر و از راست و چپ نزد بندگانت مي‏آيم و بيشتر آنها را شکر گذار خود نخواهي يافت.
خداوند شيطان را از درگاه خود راند و خواسته‏هاي او را پذيرفت و به وي گفت: اينک به راهي که انتخاب کردي برو، و هر يک از ايشان را که توانستي با صداي خود مضطرب و پريشان کن و با لشکريان سواره و پياده‏ي خود بر آنها بتاز و در اموال و اولاد با آنان شرکت کن، و آنان را با وعده‏هاي دروغ سرگرم کن و به آرزوهاي دور و دراز مشغول ساز ولي هرگز در گمراه ساختن کساني که عقيده‏ي محکم و عزم راسخ دارند و بندگان بااخلاص منند تو را آزاد نخواهم گذاشت و آنان مسلط نخواهم کرد. زيرا دلشان به تو بي‏توجه و گوششان به حرف تو بدهکار نيست.
اما تصميمي که براي گمراه ساختن آدميان گرفتي، پس حساب تو در برابر اين گناه، سخت و مجازات تو بسيار بزرگ خواهد بود و من دوزخ را از تو و پيروانت پر خواهم کرد.
فرشتگان آدم را سجده کردند و به مقام ارجمند او در پيشگاه پروردگار اعتراف نمودند، ولي مثل اينکه آنها گمان مي‏کردند که از نظر علم و فهم از آدم برترند، بدين جهت خداوند متعال از علم خود به آدم عنايت کرد و او را به نور خود منور گردانيد و نامهاي مخلوق خود را به او ياد داد، آن گاه براي اين که عجز و قصور ملائکه آشکار شود و بفهمند که حکمت خدا مقتضي بود، کائنات را به آنها ارائه داد و فرمود: اگر راست مي‏گوئيد نامهاي اين آفريدگان را به من بگوئيد،
فرشتگان مبهوت از جواب عاجز شدند و به ناتواني و کوتاهي پايه‏ي علم خود اعتراف کردند و گفتند: پروردگارا! ما جز از آنچه از تو آموخته‏ايم چيزي نمي‏دانيم همانا عالم و حکيم مطلق تويي، چون آدم از درياي فيض پروردگار قطره‏اي و از پرتو علم او بهره‏اي برداشته بود، خداوند به او دستور داد که آنچه فرشتگان ندانستند و از جوابش عاجز ماندند به ايشان خبر دهد، تا با اين وسيله فضيلت آدم و حکمت استخلاف او آشکار گردد، آدم به آنها خبر داد و سپس خداوند به آنها فرمود: آيا به شما نگفتم که من غيب آسمانها و زمين را مي‏دانم و بر کارهاي آشکار و پنهانتان عالمم؟ در اين هنگام فضيلت آدم بر ملائکه معلوم شد و راز آفرينش وي و حکمت استخلاف او را ديدند.
خداوند نعمت خود را از شيطان بازگرفت و از رحمت خود دور کرد آن گاه آدم و همسرش را در بهشت جاي داد و به وي گفت: نعمتي که به تو عطا کرده‏ام به ياد داشته باش، تو را به خلقتي بديع آفريدم و بشري که مي‏خواستم بوجود آوردم و از روح خود در تو دميدم و فرشتگانم را به سجده‏ي تو واداشتم و بهره‏اي از علم خودم را به تو بخشيدم و اين ابليس است که او را از رحمتم مأيوس ساختم و چون از فرمان من سرپيچي کرد او را لعنت کردم و اينک بهشت را که خانه‏اي جاويد است جايگاه تو قرار دادم اگر اطاعت من کني تو را براي هميشه در بهشت جاي خواهم داد و اگر پيمان مرا بشکني تو را از خانه‏ام بيرون و به آتش خودم معذب خواهم نمود، بيدار باش که شيطان با تو و همسرت دشمن است، شما را از بهشت بيرون نکند که به بدبختي مبتلا مي‏شويد.
خداوند به آدم و همسرش اجازه داد که با خاطري آسوده از نعمت‏هاي بهشت استفاده کنند هر ميوه‏اي که خواستند بچينند ولي آنان را از نزديک شدن به يک درخت از درختان بهشت نهي کرد و براي آنکه پرده‏ي ابهام برداشته شود و آن درخت را بشناسد، آن درخت را معين و به آن اشاره فرمود و آنان را از نزديک شدن به آن بيم داد که اگر به آن نزديک شوند يا از ميوه‏ي آن بخورند در زمره‏ي ستمکاران محسوب خواهند شد و همچنين وعده داد که اگر از آن دوري کنند نعمتهاي بهشت را براي آنان دائمي و جاويد گرداند و هرگز روي گرسنگي و برهنگي را نبيند و تشنگي و سختي به آنها نرسد و فرمود: اي آدم! تو و همسرت در بهشت ساکن شويد و با فراغت خاطر هر چه خواستيد بخوريد ولي نزديک اين درخت نشويد که از ستمکاران خواهيد بود. همانا بر تو است که در بهشت گرسنه و برهنه نشوي و تشنگي نبيني و از آسيب گرمي آفتاب محفوظ باشي.
براي شيطان خيلي سخت و دشوار بود که آدم و همسرش در رفاه و خوشي باشند و او، رانده‏ي درگاه خدا و دور از بهشت بسر برد، بدين جهت تصميم گرفت کاخ سعادت آنها را واژگون سازد و نعمت را از ايشان سلب کند. آري آدم همانست که او را از مقام عالي و ارجمندش به زير آورد و از نعمت و رضاي خدا دور کرد و بواسطه‏ي همين آدم بود، که سرکشي و نابکاري او آشکار شد اينک بايد انتقام بکشد و با نيرنگ او را مذموم سازد، آهسته آهسته وارد بهشت شد و در آشکار و نهان با آدم سخن گفت، خود را دوست پاکدل و ناصح و بااخلاص معرفي کرد و براي بدست آوردن دل آدم تلاش فراوان نمود، از هر دري درآمد و از هر راهي وارد شد، علاقه‏ي خود را با آدم و همسرش ابراز کرد و غرض خود را براي از دست رفتن نعمت‏هاي آنها اظهار داشت و گفت: خداوند شما را از خوردن اين درخت نهي نکرده مگر براي آنکه اگر بخوريد دو فرشته مي‏شويد يا در بهشت جاودان خواهيد بود.
شيطان ديد آدم و همسرش از پذيرفتن سخن او متوحش و از مشورت او گريزانند، به حرف او گوش نمي‏دهند و نصيحتش را نمي‏پذيرند، بدين جهت براي ايشان قسم ياد کرد که من خير خواه شمايم، قصد زيان و بدبختي شما را ندارم، قسم ياد کرد تا پاکدلي و خير خواهي خود را ثابت کند و بدون ترديد براي گمراه کردن آن دو، پافشاري و اصرار بسيار کرد و نيرنگ خود را با اين ترتيب به کار برد، بالأخره آدم و همسرش فريفته شدند و از آنها لغزش بزرگي بوجود آمد.
چون آدم و حوا از فرمان خدا بيرون رفتند، خداوند نعمت خود را از ايشان گرفت و بهشت را بر آنها حرام کرد و به آنها فرمود: مگر من شما را از نزديک شدن به اين درخت نهي نکردم و نگفتم که شيطان دشمن آشکار شما است؟
آدم و همسرش به درگاه خداوند بازگشت و توبه نمودند و از کرده‏ي خود پشيمان شدند و گفتند: پروردگارا! ما به خويشتن ستم کرديم و اگر تو ما را نيامرزي و بر ما رحم نکني از زيانکاران خواهيم بود، خداوند فرمود: بيرون رويد، منزل و جايگاه شما در زمين است و تا روز قيامت دشمن يکديگر خواهيد بود.
خداوند توبه‏ي آنان را پذيرفت و فرمان داد تا از بهشت بيرون روند و به آنها اطلاع داد که دشمني بين ايشان و شيطان ادامه خواهد داشت.
وقتي که يک آدم عليه‏السلام در اطراف زمين سير مي‏نمود تا اينکه به سرزمين کربلا رسيد، پايش به چيزي برخورد کرد. سپس بر زمين افتاد و خون از پايش جاري شد، آنگاه سر به آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا! آيا گناهي از من صادر گرديد که اين گونه مرا معاقب فرمودي؟ وحي رسيد: نه، ولکن فرزندت حسين عليه‏السلام در اين مکان کشته مي‏شود، پس خون تو موافق خون او جاري شد.
عرض کرد: چه کسي قاتل اوست؟ وحي آمد که يزيد ملعون، پس او را لعن کن. پس از آنکه آدم عليه‏السلام او را لعن نمود به سوي جبل عرفات روانه شد.


موضوعات مرتبط: امام حسین و عاشوراپیامبران و عاشورا
برچسب‌ها: عاشوراپیامبران و عاشوراحضرت آدمکربلاامام حسینمحرم 94مطالب جدید برای محرمیا حسینشیعهimam hosseinshia

تاريخ : شنبه 2 آبان 1394 | 1:18 بعد از ظهر | نویسنده : Ali Salimi |

طوفان کربلا

با اشک هایش دفتر خود را نور کرد

در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد

ذهنش ز روضه های مجسم عبور کرد

شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد

احساس کرد از همه عالم جدا شده است

در بیت هایش مجلس ماتم به پا شده است

در اوج روضه  خوب دلش را که غم گرفت

وقتی که میز و دفتر و خودکار گرفت

وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت

مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت

"باز این چه شورش است که در جان واژه هاست

.

.

.

بقیه شعر در ادامه مطلب....


موضوعات مرتبط: مناسبتهامحرمامام حسین و عاشوراقیام عاشورا
برچسب‌ها: امام حسینباز این چه شورش استبهترین شعر ها برای امام حسینشعر های برگزیره برای امام حسینمطالب جدید برای محرممحرم 94اما حسینشیعهامام علیshiaimam hosseinimam husseinimam hoseinHussein

ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 30 مهر 1394 | 4:17 بعد از ظهر | نویسنده : Ali Salimi |

از عمویم مرا جدا نکنید...

 

عبدالله پسر ده ساله ی امام حسن مجتبی

شیر ده ساله طفل دیگر نیست / ننگ بر من اگر سپر نشوم

نفسم بند آمده عمه / قول می دهم که دردسر نشوم

نفسش را هنوز می شنوی / رحم کن که بی پدر نشوم

وای بر من اگر که پیش از او / بی سر و دست و پا و سرنشوم

عمه همه در ازدحام می خندند / جای یک جرعه ی آب

بر سوز جگر تشنه کام می خندند / تا دلش را بیشتر بسوزانند

بر زنان خیام می خندند / طبل را اهل کوفه می کوبند

در عوض اهل شام می خندند / سنگ ها بی بهانه می بارد

تیغ ها بی نیام می خندند / تازه اندوه ها شروع شده اند

رقص سر نیزه ها شروع شده است / عمه چشم مرا بگیر می میرم

کاکلش دست دشمن افتاد / یاد پرواز شیر خواره نمود

آستین را کشید و پاره نمود / گر چه او رفت بهر امدادش

گره افتاد فریادش / آنچه او دید گفتنش سخت است

گفتنش نه شنیدنش سخت است / داد زد ریشه ی هستی مرا نزنید

به دلم خیمه ی عزا نزنید / او عموی من است نا مردان

از پس و پیش بی هوا نزنید / دوره کرده اید باغبان مرا

ای تبر ها به شاخه ها نزنید / جای خالی نمانده در بدنش

اینقدر تیغ جا به جا نزنید / خاک را غرق رد پا نکنید

از عمویم مرا جدا نکنید / مادرش آمده به دیدارش

پیش مادر سر و صدا نکنید / ای عمو لاله ی حسن افتاد

به فدایت که دست من افتاد


موضوعات مرتبط: مناسبتهامحرمامام حسین و عاشوراقیام عاشورا
برچسب‌ها: عبدالله بن حسن مجتبیامام حسینکربلادست افتادهحضرت زینببهترین اشعار برای عبدالله پسر امام حسینعبدالله (ع)محرم 94imam hoseinimam hosseinimam husseinامیرالمومنینامام علیشیعهShia

تاريخ : پنج شنبه 30 مهر 1394 | 4:11 بعد از ظهر | نویسنده : Ali Salimi |

اگر زینب نبود...

کربلا خواهی اگر از زینب کبری بگیر

چون کلید کربلا در اختیار زینب است

دفن می شد کربلا در کربلا ، دانی چرا ؟

کار ها بی سازمان می شد اگر زینب نبود

از نماز و مسجد و محراب آثاری نبود

بام مسجد بی اذان می شد اگر زینب نبود


موضوعات مرتبط: مناسبتهامحرمامام حسین و عاشورا
برچسب‌ها: امام حسینحضرت زینبیا حسینامیرالمومنینیا علیجدید ترین مطالب برای امام حسینمحرم 94

تاريخ : پنج شنبه 30 مهر 1394 | 4:3 بعد از ظهر | نویسنده : Ali Salimi |

متن کامل زیارت عاشورا با ترجمه فارسی

متن کامل زیارت عاشورا با ترجمه فارسی

 

 *- اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خِيَرَةَ اللَّهِ و َابْنَ خِيَرَتِهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ اَميرِالْمُؤْمِنينَ و َابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيّينَ

سلام بر تو اى ابا عبداللّه سلام بر تو اى فرزند رسول خدا سلام بر تو اى برگزيده خدا و فرزند برگزيده اش سلام بر تو اى فرزند امير مؤ منان و فرزند آقاى اوصياء

 132.jpg

*- اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِساَّءِ الْعالَمينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ثارَ اللَّهِ وَ ابْنَ ثارِهِ وَ الْوِتْرَ الْمَوْتُورَ

سلام بر تو اى فرزند فاطمه بانوى زنان جهانيان سلام بر تو اى که خدا خونخواهيش کند و فرزند چنين کسى و اى کشته اى که انتقام کشته گانت نگرفتى

 

 

 

*- اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَيْكُمْ مِنّى جَميعاً سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ

سلام بر تو و بر روانهائى که فرود آمدند به آستانت ، بر شما همگى از جانب من سلام خدا باد هميشه تا من برجايم و برجا است شب و روز

 

*- يا اَباعَبْدِاللَّهِ لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتِ الْمُصيبَةُ بِكَ عَلَيْنا وَ عَلى جَميعِ اَهْل ِالاِْسْلامِ

اى ابا عبداللّه براستى بزرگ شد سوگوارى تو و گران و عظيم گشت مصيبت تو بر ما و بر همه اهل اسلام

 

*- و َجَلَّتْ وَ عَظُمَتْ مُصيبَتُكَ فِى السَّمواتِ عَلى جَميعِ اَهْلِ السَّمواتِ فَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِ عَلَيْكُمْ اَهْلَ الْبَيْتِ

و گران و عظيم گشت مصيبت تو در آسمانها بر همه اهل آسمانها پس خدا لعنت کند مردمى را که ريختند شالوده ستم و بيدادگرى را بر شما خاندان

 

*- وَ لَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً دَفَعَتْكُمْ عَنْ مَقامِكُمْ و َاَزالَتْكُمْ عَنْ مَراتِبِكُمُ الَّتى رَتَّبَكُمُ اللَّهُ فيها

و خدا لعنت کند مردمى را که کنار زدند شما را از مقام مخصوصتان و دور کردند شما را از آن مرتبه هائى که خداوند آن رتبه ها را به شما داده بود

 

*- و َلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً قَتَلَتْكُمْ وَ لَعَنَ اللَّهُ الْمُمَهِّدينَ لَهُمْ بِالتَّمْكينِ مِنْ قِتالِكُمْ

و خدا لعنت کند مردمى که شما را کشتند و خدا لعنت کند آنانكه تهيه اسباب کردند براى کشندگان شما تا آنها توانستند با شما بجنگند

 

*- بَرِئْتُ اِلَى اللَّهِ وَ اِلَيْكُمْ مِنْهُمْ وَ مِنْ اَشْياعِهِمْ وَ اَتْباعِهِمْ وَ اَوْلِياَّئِهِم

بيزارى جويم بسوى خدا و بسوى شما از ايشان و از پيروان و دنبال روندگانشان و دوستانشان

 

*- يا اَباعَبْدِاللَّهِ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَكُمْ اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ

اى اباعبداللّه من تسليمم و در صلحم با کسى که با شما در صلح است و در جنگم با هر کس که با شما در جنگ است تا روز قيامت

 

*- وَ لَعَنَ اللَّهُ آلَ زِيادٍ وَ آلَ مَرْوانَ وَ لَعَنَ اللَّهُ بَنى اُمَيَّةَ قاطِبَةً وَ لَعَنَ اللَّهُ ابْنَ مَرْجانَةَ

و خدا لعنت کند خاندان زياد و خاندان مروان را و خدا لعنت کند بنى اميه را همگى و خدا لعنت کند فرزند مرجانه (ابن زياد) را

......

بقیه زیارت در ادامه مطلب......

 


موضوعات مرتبط: مناسبتهامحرمامام حسین و عاشورا
برچسب‌ها: متن کامل زیارت عاشورا با ترجمه فارسی زیارت عاشورازیارت عاشورا با ترجمه فارسیزیارت امام حسینیا حسینمتن فارسی زیارت عاشوراامام حسینمحرم 94بهترین مطالب برای امام حسینبهترین مطالب برای عاشورابهترین مطالب برای محرم 94imam husseinShiaامیرالمومنینیا علی

ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 30 مهر 1394 | 1:0 قبل از ظهر | نویسنده : Ali Salimi |

هدف عالی قیام حسین (ع) از زبان خود امام

        هدف عالی قیام حسین (ع) از زبان خود امام     

 

قيام مقدس و پرشكوه امام حسين(ع)ريشه در انحراف هاى بـنيادى و اساسى در جـامعه اسلامى داشت. اين انحراف ها زائيده انحراف حكومت اسلامى از مسير اصلى خود از سقيفه به بـعد بـود. كه پس از شهادت على(ع)كلا بـه دست سلسله سفيانى و حزب ضد اسلامى اموى افتاد. بـه گواهى اسناد تاريخى, سران اين حزب هيچ اعتقادى بـه اسلام و اصول آن نداشتند(1). و ظهور اسلام و به قدرت رسيدن پيامبر اسلام(ص)را, جلوه اى از پيروزى تـيره بـنى هاشم بـر تـيره بـنى اميه, در جريان كشمكش قبيلگى در درون طايفه بـزرگ قريش مى دانستند(2).

140.jpg

 و بـا يك حـركت خـزنده, بـه تـدريج در پـوشش اسـلام بـه مناصب كليدى دسـت يافتند و سرانجـام از سال چهلم هجـرى, حكومت اسلامى و سرنوشت و مقدرات امت اسلامى به دست اين حزب افتاد و پس از بيست سال حكومت معاويه, و بـه دنبـال مرگ وى, پـسرش يزيد بـه قدرت رسيد كه اوج انحراف بـنيادى, و جلوه اى آشكار از ظهور ((جاهليت نو)) در پوشش ظاهرى اسلام بود(3).امام حـسـين(ع)نمى تـوانسـت در بـرابـر چـنين فاجـعه اى سكوت كند و احساس وظيفه مى كرد كه در بـرابـر اين وضع, اعتـراض و مخالفت كند. سخنان, نامه ها و ساير اسنادى كه از امام حسين(ع)به دسـت ما رسـيده, بـه روشنى گوياى اين مطلب اسـت. اين اسناد بـيانگر آن است كه از نظر امام, پـيشوا و رهبـر مسلمانان شـرائط و ويژگى هايى دارد كه امويان فـاقـد آنها بـودند و اسـاس انحراف ها و گمراهيها اين بود كه عناصر فاسد و غير لايق, تكيه بر مسند خلافت اسلامى و جايگاه والاى پـيامبـر زده بـودند و حاكميت و زمامدارى آنها, آثار و نتائج بـسيار تلخ و ويرانگرى بـه دنبـال آورده بود.
چـند نمونه از تـاكيدهاى امام در اين بـاره يادآورى مى شـود:

بقیه مطالب در ادامه مطلب......

 

 


موضوعات مرتبط: مناسبتهامحرمامام حسین و عاشوراقیام عاشورا
برچسب‌ها: امام حسینقیام عاشورایا حسینکربلاهدف عالی قیام حسین (ع) از زبان خود امامسخنان امامimam hosseinshiaAliامیرالمومنینبهترین مطالب برای امام حسینکربلامحرم 94

ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 29 مهر 1394 | 11:48 بعد از ظهر | نویسنده : Ali Salimi |

دل نوشته ای برای امام حسین و امام زمان

 

دلم وقت

 هاانتظارمحرم رامیکشید

دلم پرازحرف است ازتنهایی

یک آسمان غصه دارم

به قدربغض یاکریم ها

گریه دارم...ازاین دنیا...ازاین بی وفایی ها

یاحسین جان دعایم کن دعایم کن قدرمحرمت رابدانم وبااشکهایم دریایی بسازم وتوخودکشتی نجات رابه

من دهی تا باآن خوبی هارابرای امام زمانم نثاره کنم...

دوست دارم وقتی امام زمان می آیدمن ازیارانش باشم نه

مانندکوفیان که نامه برایت نوشتندولی وقتی دعوتشان راپذیرفتی بی وفایی کردند

حس میکنم پایان انتظاراست ...

میدانی چرا ای سالارشهیدان؟

زیراکه مهم ترین مناسبت هادر

جمعه هارخ میدهند

مانندتولدامام رضا...مانندتولدآقایم امام زمان...

مانندروزعرفه....ماننداولین روزماه عاشقی

حسین جان دلم  گرفته...دعایم کن تاهمیشه عشقتان رادراین دل بارانی

نگه دارم...امیدوارم قدرمحرم رابدانم ونگذارم تاغریب ازکنارم بگذرد...

امیدوارم  اشکهایم کمک کندتا دعایم برای مولایم اثربخش باشد

مولاجان نمیدانم کدامین گوشه مینشی وبرای غریبی ومظلومیت جدت گریه

میکنی ولی میدانم ازچشمانت چگونه اشک مانندباران میریزد

زیراکه چشمانت به اشک عادت کرده یابرای غریبی جدتان میگریی

یابرای بی وفایی وگناهان شیعیانت...مولا جان میان گریه های سبزت برای ماهم دعاکن...

 

سلام من به محرم وبه غصه وغم مهدی                      


به چشم کاسه خون وبه شال ماتم مهدی


موضوعات مرتبط: امام زمان(عج)مناسبتهامحرمامام حسین و عاشورا
برچسب‌ها: امام حسیندل نوشته برای امام حسینبهترین دل نوشته برای امام حسینیا حسینمحرم 94بهترین عکس ها برای امام حسینیا حسینابا عبد الله

تاريخ : دو شنبه 22 مهر 1394 | 5:12 قبل از ظهر | نویسنده : Ali Salimi |

دل نوشته ای برای کربلا

سلام بر خون خدا.
سلام بر رحمه‌الله الواسعه.
سلام بر نور چشم رسول اکرم.
سلام بر فرزند شهید امیر المومنین (ع) و بی‌بی فاطمه زهرا ‌(س).
سلام بر شافع روز جزا.
سلام بر آنکه ملائک در عزایش می‌گریند.
سلام بر کسى که بیعتش را شکستند.
سلام بر آقایى که حامى دیگران بود و خود بی‌یاور ماند.
سلام بر محاسن خضاب شده‏‌اش.
سلام بر چهره به خاک و خون آلوده‏‌اش.
سلام بر دندان کوبیده‏ مولا با چوب خیزران و چوب‌دستی عبیدالله ملعون.
سلام بر سر مقدسی که بر فراز نیزه عدوان زده شد.
سلام بر تشنگى کشیده در کنار نهر آب
سلام بر حسین (ع) و فرزندان فرزانه و اصحاب عزیزش
و سلام بر دشت تفتیده عشق!
سلام بر میدان عشق‌بازی یاران عاشق دلباخته کوى معشوق
سلام بر تو اى کربلا
سلام بر تو اى دشت پربلا
سلام مرا با گلوى بغض فروخورده‌ات و چشمان مواج از دریاچه اشک دل‌تنگی‌ات و با جگر سوخته‏‌ات و قلب پاره‌پاره‌ات پاسخ‌گو.
کربــلا! مى‏خواهم که با تو سخن بگویم!
مى‏خواهم بقچه حرف‌هاى بر دوش مانده‏‌ام را براى تو پهن کنم نمى‏‌دانم، نمى‏‌دانم تاب شنیدن حرف‌هایم را دارى یا نه؟ با تو سخن می‌گویم تویی که آن محزون‌ترین روز را در خود دیدی! تویی که از غم مولایت از ازل تا به ابد عزاداری!
کربلا از غروب عاشورا بگو...
به‌راستی آن روز چه کشیدی؟ شنیده‌ام که غروب روز عاشورا براى تو سخت التهاب آور بود؟
یقین دارم که اگر در اسارت خاک نبودی هر آن لباس رزم بر تن می‌کردی و غران و آتش‌فشان بار، بر آن ملعونان و نفرین‌شدگان ابدی، حمله می‌بردی!
کربلا! بگو که آن سه روز و دو شبى که پیکرهاى شقایق رنگ قافله عشق بر پیشانى پینه‌بسته‌ات میهمان بودند با آنان چه ها گفتى؟
کربلا برایم از اصحاب بگو! آنان که باوفاترین اصحاب تاریخ بودند. از چهره‌های برافروخته و هیجان‌زده شان برای تکه تکه شدن در راه حسین (ع) بگو...
کربلا از علی‌اکبر (ع) بگو که شبیه‌ترین بنی‌هاشم به رسول‌الله (ص) بود آن‌قدر که آن ملعونان لحظه‌ا‌ی پنداشتند مبادا رسول خدا (ص) به میدان آمده! از داغ شهادت فرزند بگو چگونه قلب سیدالشهدا (ع) را جریحه‌دار کرد! از آن لحظه‌ای بگو که آقا از روی اسب میدان را تماشا می‌کرد پی‌درپی با هر ضربه علی می‌گفت ماشاءالله! لا حول و لا قوه الا بالله! و به یک‌باره ذکر لبش شد:
«انا لله و انا الیه راجعون!»
از لحظه‌ای بگو که سر در کنار پیکر دردانه‌اش گذاشت و ملتمسانه منتظر بود تا فرزند بار دیگر پدر را صدا بزند! از پیکر مثله شده و اربا اربا شده عزیز زهرا (س) بگو! بگو برایم چگونه جوانان بنی‌هاشمی بدن علی اکبر (ع) را به خیمه‌ها بازگردانی‌اند! بگو...    
 کربلا از قاسم (ع) که امانت برادر بود بگو! از پسربچه ای که خطاب به عمویش شهادت را «احلی من العسل» خواند! او که هیچ لباس رزمی اندازه تنش یافت نمی‌شد! از لحظه‌ی وداع برادرزاده با عمویی بگو که برایش پدر بود! از نبرد حیدری فرزند مجتبی (ع) بگو و از پیکر قد کشیده‌اش پس از شهادت...
کربلا از باب الحوائج ۶ ماه، مظلوم‌ترین مظلوم تاریخ بگو! از علی‌اصغر (ع) آن طفل شیرخواره‌ای که آن دم که نوای «هل من ناصر ینصرنی» پدر را شنید خود را از گهواره بیرون پرت کرد تا به یاری پدر غریبش بپیوندد! بگو که چگونه تیر سه شعبه گلوی نازنینش را درید و او را در آغوش پدر شهید کرد...
کربلا بگو: «سقاى تشنه‌لب‏» یعنی چه؟ آیا عجیب نیست؟ مى‌‏دانم که در حافظه‏‌ات این تصویر مانده است آنجا که سقایى تشنه‌لب بر لب آب جان به جانان تقدیم کند. از آن لحظه‌ای بگو که فاطمه زهرا (س) ناله می‌زد: «وای پسرم!» از اولین و آخرین باری بگو که قمر بنی‌هاشم، مولایش را برادر خطاب کرد! از داغ زاده‌ام البنین (س)  بگو که کمر مولا را شکست! از لحظه‌ای بگو که حسین (ع) دستان بریده عباس (ع) را در آغوش گرفته بود و می‌بوسید! از آن لحظه‌ای که آقا به‌سوی خیمه‌ها رفت و پرچم خیمه عمو را پایین کشید، ناله اهل حرم بلند شد و امیدشان ناامید! حرم...عمو...آب...عطش...!
کربلا بگو آیا یادت هست که خیل خصم سر کبوتر قافله‌سالار عشق را بر سرنیزه کردند و با خود بردند ولى هنوز دشت پر از نور و صفا بود؟ خیمه‏‌هاى اهل حرم را به آتش کشیدند تا شاید خشم و غضبشان فرونشیند و غافل از اینکه آه طفلان حرم باز آنان را به آتش خواهد کشانید!
کربلا از دل ام‌المصائب (س) بگو! از حرقه قلب دخت امیرالمونین (ع)! بگو که چگونه آتش‌گرفته بود و زبانه‏‌هاى جان‌سوز غم سنگین‌دل زینب (س) همچنان و پس از سال‌ها گذر از آن واقعه دل اهل ولاى على (ع) را به درد مى‏‌آورد. کربلا برایم از سخت‌ترین و عاشقانه‌ترین خداحافظی تاریخ بگو. آن دم که حسین (ع) برای آخرین بار به خیمه خواهر رفت.
کربلا می‌دانم دردکشیده و غم‌دیده‌ای ولی تو هیچ‌گاه سوخته آتش فراق مولا نبودی! کربلا تو تازیانه و سیلی نخورده‌ای! تو غم غربت نچشیده‌ای! تو سرپرست کاروان یتیمان و رنج‌کشیده‌ترین طفلان تاریخ نبودی! ای کربلا امان از دل زینب (س)! امان از دل زینب (س)! امان از دل زینب (س) که چه گذشت بر او!
این‌ها را من برایت می‌گویم میدانی در شام آن ملعون منحوس طلعت برای رقیه (س) چه هدیه‌ای فرستاد؟ می‌دانی...
آه! آه! آه! این‌ها را ندیدی ولی من طاقت ادامه ندارم! نمی‌خواهم روضه‌خوان تو باشم‌ که نه تو تاب شنیدن داری و نه من تاب گفتن!  
 کربلا تو از روز ازل از خورشید حسین (ع) سوختی و در عزایش خون گریستی، شاید به همین خاطر باشد که آن‌قدر سوزانی و خشک!
ای کربلا تو بزرگ‌ترین مصیبت تاریخ را کشیده‌ای. مصیبتی به وسعت زمین و آسمان‌ها و به پاداش این داغ بزرگ خداوند بر تو منت نهاد و پیکر دردانه‌اش را در تو جای داد تا مرهم غمت باشد و تو افضل سرزمین‌های عالم شدی! و تو را با خاک تفوق داد! ای کربلا تو خاک نیستی اگر نه خوردنت مستحب نبود!
کربلا نامت را که بر زبان جارى مى‏‌کنم سیل اشک از دیدگانم جارى مى‏‌شود نمى‏‌دانم و واقعاً هم نمى‏‌دانم چه سرى در میان نهفته است در حیرتم که کام جان تو از فرط تشنگى خشک خشک است ولى دل من از دورى روى تو و از زمزمه نام تو به دیدگانم فرمان سیل اشک مى‏‌دهد و...
تو خود بگو چه رازى در این میان نهفته است.
کربلا مدت‌هاست در آرزوى دیدار تو مى‏‌سوزم و مى‏‌سازم
کربلا عطش استشمام بوی سیب وجودم را ذوب می‌کند
کربلا تو خود عنایتى کن و مرا به آستانت ‏بخوان
کربلا جواب سلامم را بده با هر زبانى که تو را بیشتر رضاست!
و ای کربلا می‌دانم تو هم مثل ما منتظری! منتظر منتقم خون حسین (ع)!
 
الهی انشدک بدم المظلوم! الهی انشدک بدم المظلوم! الهی انشدک بدم المظلوم…
عجل لولیک الفرج
عجل لولیک الفرج
عجل لولیک الفرج!


موضوعات مرتبط: مناسبتها
برچسب‌ها: امام حسیندل نوشته برای امام حسینبهترین دل نوشته برای امام حسینیا حسینمحرم 94بهترین عکس ها برای امام حسینیا حسینابا عبد الله

تاريخ : دو شنبه 20 مهر 1394 | 9:5 بعد از ظهر | نویسنده : Ali Salimi |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 40 صفحه بعد
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.